رادین عزیز من
رادین عزیزم میخوام برات تعریف کنم چطوری فهمیدیم خدا تو رو به ما داده،
سال 92 شهریور ماه بود که مامان و بابا رفته بودن مسافرت فکر کنم نهم شهریور بود که از اسکو حرکت کردیم رفتیم شمال و بعد از دو روز از اونجا رفتیم تهران خونه دایی جون. قبل از اینکه حرکت کنیم مامان مشکوک شده بود که انگار یه نی نی خوشگل تو شکمشه برا همین آزمایش داده بود ولی جوابشو نگرفته حرکت کردیم خلاصه روز دوازده شهریور یعنی روز تولد مامان بود که مامان زنگ زد آزمایشگاه و بهش گفتن حامله ست. پسرم نمیدونی چقدر خوشحال شدم ولی چون مهمون بودیم نمیخواستم صداشو دربیارم تا شب به هیچ کس نگفتم عصری برام تولد گرفتن وقتی داشتم شمع رو فوت میکردم آرزو کردم تولد بعدی نی نی عزیزم تو بغلم باشه. شب یواشکی به بابا خبر خوبو دادم . پسرم نمیدونی چقدر سخته از یه چیزی خوشحال باشی ولی نتونی از خوشحالی فریاد بزنی.
خلاصه از اون روز زندگی مامان و بابا کاملا عوض شد.
این عکس کیک تولد مامان تو سال 92 و اون شمع هم همونیه که دوتایی با پسرم فوتش کردیم!